گاهی این حرکت تنها برای جلب توجه همگان است و افرادی که این ادعاها را میکنند، میخواهند نشان دهند که از دیگران برترند اما گاهی هم درست برخلاف آن افرادی شجاع و دانشمند بر خلاف جریان آب شنا میکنند و حقایقی را اثبات میکنند که در آغاز پذیرفتن آن سخت است؛ یعنی ابتدا مخاطب نمیخواهد این موضوع را بپذیرد و نمیخواهد بر خلاف عادتهایش عمل کند. در اینجا جیمز شپیرو هم ادعایی کرده است که پذیرش آن ساده نیست و دسته بندی آن در گروه اول یا دوم را بهعهده خوانندگان میگذاریم.
مطمئنید که اینها یک «جماعت نو کیسه» از استراتفورد نیستند؟ از آنجا که کتاب جدید جیمز شپیرو ایرادات عجیبی به بزرگترین نمایشنامهنویس انگلستان وارد کرده است، ما به بررسی تحلیلی آثار این نمایشنامه نویس و هنرمندان همعصرش میپردازیم تا شاید واقعیت یا کذب بودن این ادعاها ثابت شود.
5سال قبل جیمز شپیرو، استاد آمریکایی دانشگاه کلمبیا در نیویورک، دنیای بینالمللی شکسپیر را با ایدهای درخشان و توفانی تسخیر کرد: تاریخ مختصر تنها یک سال از نمایشنامههای شکسپیر، یعنی سال 1599. حاصل آن کتابی به اسم «یک سال از زندگی شکسپیر» شد که به راستی یکی از کتابهای جذاب در زمینه زندگی این هنرمند است و پیش از آن هیچ کس تا این حد عمیق به این موضوع نپرداخته بود. شپیرو اتفاقی این سال را انتخاب نکرده بود و برای این کار دلیل داشت. 1599 سالی بود که در آن شکسپیر، هنری چهارم و ژولیوس سزار را نوشت و احتمالا نخستین پیش نویس هملت را تکمیل کرد. مواردی که نام برده شد، بدون در نظر گرفتن بازبینیهای بسیاری از آثارش بود.
شپیرو میگوید: زمانی که من کتاب را دوره میکردم آن را «روشنایی غیرقابل فراموشی از لحظه سرنوشتساز بزرگترین نویسنده انگلستان» نامیدم. این جریان ادامه پیدا کرد. ناشران، کتاب دیگر شپیرو( سال 6-1605سال مکبث و شاه لیر) را چاپ کردند. فصلها گذشت. زندگی شکسپیر هنوز هم در صدر آثار پر فروش بود تا در نهایت، در ژانویه در کنار نخستین مدرک کتاب جدید شپیرو با عنوان فرعی جنجالی « چه کسی شکسپیر نوشت؟» منتشر شد.
شکسپیر حتی در دوران خود، مردم را با نوشتههای دست اول و فروتنانه استراتفوردیاش دیوانه میکرد. در 1592، رابرت گرین، رقیب درام نویس، حمله شدیدی به استعاره «جماعت نوکیسه» کرد. برای گرین و تمام پیروان تئوریست توطئه شکسپیر، «نبوغ شعری» که در مورد این هنرمند به کار میرفت اصطلاحی آزاردهنده بود. آنها ادعا میکردند که آثار شکسپیر دست اول نیست بلکه « تنها دغل بازی است که در ذهن ما زیبا جلوه داده شده است.»
نسل بعد، از این هم فراتر رفتند. آنجا یک شکاف پرنشدنی بین پیچیدگی خیرهکننده نمایشنامهها و چیزهایی در مورد تحصیلات و تجربه نویسنده باقی مانده است. از طرف دیگر حقایق عریانی در زندگی شکسپیر وجود داشت که آنها را به جستوجو دنبال چیزی فرای نبوغ هدایت کرد. یک «ضد استراتفوردی» بسیار قاطعانه و بدون هیچ سؤالی میگوید، زندگی ثبت شده مردی که شکسپیر نام گرفت نمیتواند گسترش جهانشمول و خیرهکننده داشته باشد و نوید خلق قانونی جدید در میان نویسندگی را بدهد.
چیزهایی در این بین هستند که همه ما به آنها باور داریم: همه ما مطمئن هستیم که Shaxpere یا Shaxberd یا شکسپیر که در 1564 در استراتفورد به دنیا آمد، هنرپیشهای بود که نامش در کنار نام هنرپیشههای همبازیش در نسخههای جمعآوری شده از نمایشنامههایش در سال 1623 منتشر شده بود. ما میدانیم که او با«آن هاتوی» ازدواج کرد و بهطور عمده همینها واقعیتهای اثبات شده در مورد او هستند.
در این خلال، اتحاد عجیبی بین مارک تواین، چارلی چاپلین، اورسون ولز و سیمون فرود، یک «شکسپیر» را ظاهر کرد که آثارش را نویسندگان ماهرتری نوشته بودند، مانند: ادوارد دوور، سرفرانسیس باکون، کریستوفر مارلو (نمایشنامه نویس) ؛ برندههای احتمالی رقابتی که در آن سر والتر رالیج، جان دون و حتی ملکه الیزابت هم حضور دارند.این دنیایی که شپیرو برای توضیح «اراده ستیزه جو» انتخاب کرده، وهمی است.شپیرو تحقیقات خود را زیر لوای شجاعت فاضلانه توجیه میکند: « این موضوع واقعا در حلقههای آکادمیک تابو است.» و ادعا میکند که کمتر علاقهمند به آن است که مردم واقعا در مورد مسئله نویسندگی شکسپیر چه فکر میکنند و بیشتر ذهنش درگیر علت این طرز، فکر کردن آنهاست. حال در اینجا با مهمترین رقیب شکسپیر شروع میکنیم؛ کریستوفر مارلو که او هم در سال 1564 به دنیا آمد.
مارلو یک آمریکایی با آمیزهای از تفکر امیدبخش و فانتزیهای ذهنی است که بیشتر آنها پارانویید و در بعضی از موارد ساختگی هستند. فروتنترین نقشه ضداستراتفوردی، ایده شوخ طبعانه تام استاپرد در نوشتن فیلم «شکسپیر عاشق» بود. مارلو جاسوس بود؛ این نمایشنامهنویس در میخانه دپفوری قیل و قالی برای « حریمه » به راه انداخت، اما آنجا کشته نشد و در زمان برگزاری دادگاه، مخفیانه به فرانسه فرار کرد. او در 20 سال عجیب و غریب بعد در آنجا نمایشنامههایی نوشت که آنها را به شکسپیر نسبت داد و قاچاقی از طریق کانال دیپلماتیک به لندن قاچاق کرد؛ این داستان بهنظر فکاهی میرسد.
داستان بعدی فقط کمی از آن جدیتر است، در آن این نظریه وجود دارد که دست حقیقی و مخفی فرانسیس باکون پشت این نمایشنامهها بوده است. باکونیستها نظریه خود را مدیون یکی از بیشمار آمریکاییان با ذهن توطئهگر هستند؛ یک زن با ابهت، عضو گروه زنان جوراب آبی به نام دلیا باکون.سرفرانسیس باکون، مدتها بهعنوان یک دانشمند، فیلسوف، حقوقدان و نویسنده بزرگ شناخته شده بود.
در بررسیهای عادی، آنطور که شپیرو روشن میکند، به تنها چیزی که او توجه نکرده است دست نویسهای اشعار و نمایشنامههایش است. این برای دلیا باکون مشکلی بهوجود نیاورد. او توضیح میدهد، با مطالعه دقیق ژولیوس سزار، شاه لیر و کوریولنوس، پی میبریم که این آثار، تلاشهای جمعی یک «گروه کوچک مبارزان سیاسی است» که با مبارزات مخفی ناامیدانه علیه «استبداد» الیزابت و جیمز اول میجنگیدند.دلیا باکون، از هم نام خود به تندی و با حرارت دفاع میکند. به اعتقاد او، مسلما هیچ فردی به تنهایی نمیتوانسته نمایشنامههایی را که به شکسپیر منسوب است نوشته باشد.
خانم باکون حتی ادعا میکند که این نمایشنامه نویس بزرگ «تنها کمی بهتر از شاگرد مهتر سوگلی در بلک فرز»، «یک شومن پیر» و «یک فرد بیسواد، احمق و هنرپیشه درجه سوم تئاتر» بود. انتقادات جذاب و با شدت دلیا دامن «2 کلک ران رود میسیسیپی» را هم میگیردکه یکی از آثار ساموئل کلمن، از معروفترین نویسندگان ایالات متحده، به نام مستعار مارک تواین است. باکون در مورد «سرگذشت هاکلبری فین» این نویسنده هم ادعایی مشابه دارد با آنچه در مورد نمایشنامههای شکسپیر گفته است. با بررسی و رمزگشایی نامههای مارک تواین، این احتمال را دادند که کد مورد نظر در توالی آنها فرانسیس باکون بوده باشد.
گاردین